6
4 out of 5 stars
rating
در حدود دویست و پنجاه سال پیش، بعد از شکست و از هم گسیختگی سپاهی ایرانی در یک جنگ، اکثر افراد قشون کشته شده و تنها عدهٔ کمی از جمله یک زنبورکچی (پرویز صیاد) نجات پیدا میکند. زنبورکچی فرار میکند و به دست عدهای راهزن گرفتار میشود، راهزنها او را وادار میکنند تا در نبرد با ارباب ظالمشان آنها را کمک کند. و او به خاطر راهزنان گلولهٔ توپی به قلعهٔ ارباب شلیک میکند ولی بعداً در جبههٔ ارباب و اطرافیانش قرار میگیرد اما این بار حاضر نمیشود علیه راهزنان شلیک کند. و در فرصتی از سپاه آنها میگریزد و در مسیر خود پهلوانی را (عنایت بخشی) از چنگ مرد ضعیفی نجات میدهد. آن دو سپس با جوانی مواجه میشوند (نوذر آزادی) که در جستوجوی گنجی است!