6
4 out of 5 stars
rating
داداشي بساط جگركي دارد و نامزدش گلي و خاله اش به او كمك مي كنند. كار دوم داداشي ماشين شوئي است، و آرزويش اين است كه مثل يك ميليونر زندگي كند. او با مرد ثروتمندي آشنا مي شود كه آرزوئي خلاف او دارد، و مي خواهد زندگي ساده و بي غل و غشي داشته باشد. مرد ثروتمند سعي دارد به داداشي بقبولاند كه ثروت خوشبختي نمي آورد، اما داداشي استدلال هاي او را نمي پذيرد…