5
4 out of 5 stars
rating
کدخداجعفر دختر بی سرپرستی به نام افسانه را به راننده ای به نام مش فتح الله و شاگردش جعفر می سپارد تا او را در پایتخت به پدرش چنگیزخان برسانند. در مقصد جعفر از سادگی افسانه سوء استفاده می کند و پای او را به عنوان خواننده به کافه رستوران خروس قندی باز می کند. فتح الله و مادرش گمان می کنند که افسانه در شهر شلوغ گم شده است. روزی فتح الله به خانه ی چنگیز می رود تا با سمت راننده ی خصوصی دخترش شهین، که خواهر همزاد افسانه است، استخدام شود. فتح الله خیال می کند شهین همان افسانه است، اما بعد افسانه را در کافه رستوران خروس قندی می بیند و به درخواست دختر تصمیم می گیرد تا او را به روستای زادگاهش بازگرداند.